نگارش نهم-

درس 4 نگارش نهم

farina shahbazi

نگارش نهم. درس 4 نگارش نهم

سلام یک انشا با طنز میخواستم با موضوع آزاد . لطفا زیاد باشه

جواب ها

مریم ک.

نگارش نهم

تاج یادت نره👑

🎸soroush 🎸

نگارش نهم

روزانه سرگرمی علمی و دانستنی ها انشا طنز و خنده دار + مجموعه انشا و داستان های طنز و بامزه در این بخش روزانه چند انشا با موضوع طنز، بامزه و خنده دار را آماده کرده ایم. انشاهایی که در این بخش می خوانید مناسب گروه سنی کودک و نوجوان و برای پایه دبستان و دبیرستان نگارش شده اند. داستان خنده دار درباره کمک به همسایه  ها کمک کردن در نگاه اول یک رفتار پسندیده انسانی است و کمک کردن به همسایه ها اهمیت و ارزش بیشتری دارد. البته یکی از همسایگان ما که به قول خودش در زندگی به کمک کردن به دیگران بسیار اهمیت می‌دهد، تقریباً از این کارش پشیمان شد. چطوری؟ این همسایه تازه به ساختمان ما آمده بود که یک روز یعنی یک شب به طور ویژه کمکش شامل حال ما شد. ساعت یازده شب بود که زنگ به صدا درآمد. بابا خواب بود اما من تکلیف‌های عقب‌افتاده‌ام را انجام می‌دادم. اول بابا و بعد من دویدیم به طرف در. بابا با چشم‌های سرخ و ابروهای گره کرده در را باز کرد. آقای همسایه جدیدمان بود. گفت:«شما شام خوردید؟ در عالم همسایگی خوب نیست که من سیر بخوابم و شما گرسنه سر بر بالین بگذارید. برای بچه‌ها پیتزا گرفته بودم. برای شما هم…» بابا نگذاشت حرفش تمام شود. با حرص و عصبانیت گفت: «گرسنه سر بر بالین بگذارید یعنی چه مرد حسابی؟ مگه من از کتاب تاریخ فرار کردم که سر بر بالین بگذارم؟ اصلاً مگه تو نمی‌دونی من اگه بدخواب بشم خوابم نمی‌برد؟» همسایه فداکار شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت:«نه واللا من که عادت خواب شما دستم نیست.» بابا گفت:«خب حالا دستت اومد؟ زنگ خونه بی‌صاحب شده ما را ساعت 10 به بعد نزن. من شب‌ها ساعت 10 می‌خوابم». کم مانده بود بپرد و یقه مرد بیچاره را پاره کند. بابا داشت در را می‌بست که دویدم تا جعبه را از دست آقای همسایه بگیرم. در همان حال گفتم:«زشت است دستشان را کوتاه کنیم. اتفاقاً ما شام نان و ماست داشتیم و من الان خیلی گرسنه‌ام. نزدیک بود که گرسنه سر بر بالین بگذارم». بابا چشم‌غره‌ای رفت و گفت:«کوفت بخوری که اینجوری آبروریزی نکنی». آقای همسایه با حالی بین خنده و خجالت جعبه را دستم داد، خداحافظی کرد و رفت. کمک به همسایه خوب است ولی نه زوری، آن همسایه باید خواهان کمک باشد. همسایه ما از آن شب به بعد کمک‌هایش را کم کرد. البته من که مشکلی نداشتم اگر هرشب هم حس کمک دادنش گل می‌کرد، اشکالی نداشت فقط خودش از بابا می‌ترسید.   انشا طنز کوتاه در مورد تلفن همراه وسایل زیادی هستند که می‌توانند همراه انسان باشند، یکی از ضروری‌ترین‌ها البته در دنیای امروز تلفن همراه است. در دنیای امروز که هیچ، تا حالا به این فکر کردید که اگر در زمان باستان هم تلفن همراه وجود داشت، چه اتفاقاتی می‌افتاد یا نمی‌افتاد؟ یکی از اتفاقاتی که قطعاً نمی‌افتاد، تراژدی رستم و سهراب است! داستان رستم و سهراب را که یادتان هست؟ اولِ کار، رستم خودش را به آن راه می‌زند، پسرش را نمی‌شناسد و سهراب را می‌کشد؛ بعد کولی‌بازی درمی‌آورد و توی سر خودش می‌زند که وای پسرم را کشتم! حالا کاری به این نداریم که قبلش سهراب چندین بار می‌خواهد رستم را از جنگ بازدارد و رستم پافشاری می‌کند که باید جنگ کنیم. اصلاً باباها همه‌شان همین‌جوری هستند. به حرف حساب بچه‌هایشان گوش نمی‌کنند تا کار از کار بگذرد. داستان رستم و سهراب آنجا به تلفن همراه نیاز پیدا می‌کند که رستم ضربه را به سهراب می‌زند و بعد تازه یادش می‌افتد که یکی را دنبال نوشدارو به دربار کیکاووس پادشاه ایران بفرستند! کیکاووس نوشدارو را با تأخیر می‌دهد. ناز آمدن کیکاووس، باعث مرگ پسر و

.. ..

نگارش نهم

معرکه یادت نره

معصومه

نگارش نهم

سلام دوست عزیز. معرکه کن ❤😀

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت